من اسکارلتم.
چیز زیادی قرار نیست بزارم، ولی نمیتونمم بدون وبلاگ بمونم
"اگه خواستید دنبال کنید دکمه دنبال کردن پایین صفحس."
من اسکارلتم.
چیز زیادی قرار نیست بزارم، ولی نمیتونمم بدون وبلاگ بمونم
"اگه خواستید دنبال کنید دکمه دنبال کردن پایین صفحس."
مدتی میشه نه؟ به هرحال، وسط سینماتیک خوندن، دلم هوس اینجا رو کرد.
هرچند، هنوز که هنوزه بهش عادت ندارم. هیچوقت میهن بلاگ رو به خاطر
سوزوندن اون حجم از خاطره نمی بخشم. بگذریم...دلم تنگ شده؟
برای منِ کلاس هشتم، برای روزهای بدون دغدغه و زندگی آروم و راحتم.
الان؟ من الان یه بازنده ی زندگی ام که هرشب کابوس میبینه و نمیتونه
حتی امتحانات مدرسه ش رو پاس کنه...جالب نیست؟
اما به هرحال، اهمیتی هم نداره، چون گله ای ندارم، زندگی میگذره.
کارای خوبم زیاد کردم، دارم آلمانی یاد میگیرم، زبون جالبی نیست.
همش آیش و زایش و ایش و ایناست و مثل عربی گاها باید حفظ کنی.
تلفظاشم خیلی سخته.
مثل همیشه دارم بوک مینویسم و بقیه هم ساپورتم میکنن...
تبلت دیسپلی میخوام بخرم
و مشکوک به کرونا ام...اما فکر نکنم کرونا داشته باشم.
و افکار منفی ندارم فعلا، به هرحال، دائما یکسان نباشد حال دوران :)))
+از این رنگ سیاه وبلاگم داره حالم بهم میخوره، باید بیام تغییرش بدم.
+درساتونو خوندید یا مثل من شبیه بدبختا سعی دارید تو یه روز یک فصل رو تموم کنید؟
« بدنت مال منه، زندگیت هم همینطور. تو میخوای روشنایی اونا باشی
ولی من با خودم به گور می کشونمت، مجبورت میکنم روی جسدم
بتابی نه هیچ چیز دیگه ای. میخوام همراهم بپوسی.
زندگی کردن یا مردن به تو بستگی نخواهد داشت.»
بیاید برگردیم به 2016، تابستون خنکی که با انیمه آشنا شدم. بلک باتلر
و دیابلیک لاورز رو توی آپارات دیدم.درصد کسایی که انیمه میدیدن
تو ایران چقدر بود؟ نمیدونم، یه آمار کوچیک میگرفتی حدود 5 هزار.
اینستاگرام کلا دو سه تا پیج فلاپ انیمه داشت که پستای زرد
میذاشتن و حقیقتا خیلی فان تر از الان بودن. معروفترین انیمه ها
توکیو غول، اتک که تازه فصل دوش اومده بود، دث نوت و از این قبیل بودن.
وبلاگ من، بالای دو هزارتا بازدید داشت. تبدیل شده بود به
یکی از بزرگترین منابع خبری انیمه طوری که تمام مطالب وبلاگم رو
توی اینستاگرام و تلگرام اسکی میرفتن. اوتاکوها یه کامیونیتی
نه چندان بزرگ بودن. هرکی از راه میرسید برات فاز انیمه بینی برنمیداشت،
چهارتا بچه و جوگیر و عن درار هم میومدن تو فاز دیابلیک لاورز و انیمه های
زرد بودن. الان چی؟ نمیگم بزرگ شدن کامیونیتی اوتاکوهای ایران بده.
فقط نگاه کن! هرچی کصخله ریخته تو فندوم...هرکی از
راه میرسه اره من انیمه میبینم انیمه مورد علاقم فلانه دوتا
مانگایه چاپی خریده و هر هفته تو استوریاش اتک میذاره.
بازم به من ربطی نداره، اما انیمه دیدن افتخار و بزرگی و فلان نیست باور کنید.
میدونید اگه سال 2016 کسی انیمه میدید، بخاطر این بود که انیمه
فان و جالب بود ازش لذت میبردن، ولی الان انیمه دیدن بوی لذت نمیده،
بوی اثبات میده. میخواید ثابت کنید که شما هم حالیتونه، تا حسابتون کنن،
تا بهتون توجه کنن. به بلاگرای اینستا توجه کردید؟ همه شون
زندگی فان و سالم پشت قاب رو نشون میدن، طرف تحریک میشه.
اینکارا رو برای خودتون نمیکنید برای این می کنید تا تفکر بقیه راجب شما عوض بشه.
پس کی میخواید شخصیت خودتون رو نشون بدید؟
مطمئنا کسایی هستن که اون بیرون اون شخصیت رو دوست داشته باشن.
فقط هم بحث انیمه نیست سال 2016 نود درصد جوانان ایرانی حتی
خودم نمیدونستن گرانج چیه، محال ممکنه بگید اینطور نیست.
الان چی؟ اصلا چیزی که میپوشید یک درصد هم ربطی به استایل گرانج نداره.
پس استایل خودت چی میشه؟ همه مثل کارکن های یه کارخونه، یا زندانی ها
یک سبکرو انتخاب میکنن، زنجیر شلوار، پیرهن از یه بند راک
کمربند پانچی، موی رنگ شده و ژستای مثلا خفن!
و حتی به این هم خلاصه نمیشه. جامعه دگرباش ایران رو دیدید؟
یه مرد 30 ساله میاد بگه سلام من شیمیلم؟ تماما همه بچه هایین
که دو مورد بالا رو هستن. همه از روی هم کپی کردن،
باشه یه عده تون درسته گرایشاتتون. ولی، گرایش رو توی بیو نمینویسن.
می بینید؟ اینا همه از اثبات میاد. فقط برای جلب توجه و نشون دادن، شخصیت
خودتون این وسط چی میشه؟ بهترین پوسته خودتون رو در آوردید و انداختید
دور و یه های کپی تنتون کردید؟ که چی بشه؟ مثل دیگران بودن چیش جالبه؟
من که شخصیت متمایز فرد رو بیشتر از یه های کپی پر زرق و برق دوست دارم،
به هرحال همه که قرار نیست از ما خوششون بیاد. مضحکه و پوشیدن لباس
دلقکا هم هیچوقت قرار نیست کسی رو بالا ببره،
پس چرا خودمون رو توی چارچوب قرار میدیم؟ چارچوبی که تیغ هاش
لا به لای زرق و برقش گمشده!اگه بدت اومده، پس رسما
یک سری از این رفتارها رو داری، من شخصا کسایی رو که
خودشون هستن، هر چقدرم که به نظرم کریهه بیاد میپرستم،
تهش یه نقل قولی هم میکنم، اسکار وایلد میگه:
هرچند که ممکنه همین متن من هم یه شورشی های کپی بسازه، ولی حالا بهم بگو
خود واقعیت رو کجا انداختی؟
you just say and i just see
but this time let me talk, don't do that shit.
not bc all the same bullshits you know yourself.
just bc if you gonna do that, i have no one to talk with me here anymore.
it may be sweet and warm, but dont. im not in a mood to lose someone.
قوی تر شدم یا ضعیف تر؟ نمیدونم. شاید قوی شدم چون دیگه در برابر صداهای تو سرم و میل بی اندازه شون به مرگ تسلیم نمیشم.شاید هم ضعیف تر شدم چون میل ضعیفی به ادامه دادن دارم.به هرحال، رفتم زیر دوش کارمو یه سره کنم، رگ هام با شور و اشتیاق میتپیدن و سبز بودن،سبز تر ار همیشه، باد کرده بودن،انگار با شادی التماس میکردن که بزارم جریان پیدا کنن،میدونستم تخمشو ندارم،حتی تلاش هم نکردم.مثل بقیه کارام.ایگنورش کردم.اومدم بیرون.
من نمیخوام پیر بمیرم،مردن از فرط فرسودگی مورد نفرت منه، ولی میدونمم الان نمیمیرم. ولی اینطوری نیست که مرگم نزدیک نباشه،یه جایی تو دسامبر ۱۸ سالگی مرگ داره انتظارمو میکشه،حتی اگه دسامبر هم نباشه، یه جایی توی ۱۸ سالگی منتظرمه. با تمام وجود حسش میکنم.
مرگتونو حس میکنید ؟؟
I told my dad my problems and he ignored all of them and the voice in my head laughed and said:" oh poor girl,since when you have a father to tell him your things? When he ever listened to you? When he ever tried to save you? You think you deserve parents? Hahaha fuck no. You don't have any parents. You're just a parasite in this family, a pet dog that is always listens to their shits and feed herself with their foods.aren't you?stop bullshitting, he's not your dad."
All i did was cry.